بازگشت از سیاهی
هجوم دسته جمعی
فریاد بی صدا
دستانی رو به آسمان بلند
چشمانی همیشه منتظر
دگرگون ساختن خویشتن
پنجره ای به سوی خوشی
دیوانه ی گریان
انتهای راه
سراب زندگی
خسته از مکررات
ارضا از مستی
بی هدف در پی نتیجه
سیاهی بال
امید به صعود
تشنه محبت
خسته از تنهایی
دست تقدیر
بازی سرنوشت
طعم تلخ غربت
دیار باقی
.
.
.
...
این است دردانه تاریکی
نوشته ی قشنگیه نوشته ی خودته ؟
با اجازت وبلاگتو مرور کردم خیلی قشنگ بود موفق باشی
خیلی خیلی قشنگ بود
سلام خیلی سطح بالا مینویسی اما با حال داد
سلام جالب بود
تبرییییییییییییییییییییییییییک میگوم:))
سلام دوست عزیز
شعر زیبای شما رو خوندم
بعضی وقتا باید سکوت کردو لبخند زد ،
اما.......................
امیدوارم سبک شعرتون رسم زندگی شما نباشه، هرچند که بسیار زیباست....