دالان مرگ

به انتها نگاه کن

در این تاریکی مالامال

کور سویی از دور پیدا

گام های لرزان,چشم های ترسان

صدایی که تو را فرا می خواند

نا آشنا اما امید بخش

چشم به راهی اما...

وقت,وقت رفتن است


نوزاد

من چه هستم؟

نوزادی که در قعر شب می گرید:

نوزادی که برای روشنایی ناله می کند:

جز گریه زبانی نمی شناسد.


پرواز

من صعود می کنم,پرواز می کنم.

ای گور,پس شادکامی تو کجاست؟

ای مرگ,پس نیشتر تو کجاست؟


تکامل

انتهای راه مرگ است,

تکامل در انتهاست,

هیچ چیز کامل نیست,

یک معادله با سه مجهول.


خواب

 

دل در آغاز خواهان لذت است  

و آنگاه به درد راضیست,  

سپس به آن داروهای کوچک  

که رنجها را تخدیر می کنند.  

آنگاه به خواب رفتن,  

و سر انجام اگر که  

مشیت بازجویش باشد,  

مزیت در گذشتن.  

 

نقطه ی پایان

 

آنچه را که ما آغاز می نامیم,   

در حقیقت پایان است,    

و برای پایان دادن باید بیاغازیم.  

نقطه ی پایان,نقطه ی آغاز از برای ماست.  

 

رویا

  

رویاهایم را زیر گامهای تو گسترده ام; 

  

آهسته رو,مبادا پا بر رویاهایم بگذاری.